نامرد

مرد از پشت سرت میاد ولی داد میزنه و صدات می کنه، میاد جلو پنجه هاشو میندازه تو پنجه هات، زل میزنه تو چشمهات، هردو نفس داغ همدیگرو حس میکنیم ... می جنگیم می جنگیم تا از نفس بیافتیم ... واییی که چقدر دلم تنگ شده واسه همچین مبارزه ای!

ولی نامرد جلوت، بهت لبجند میزنه. اصلا نمی فهمی که چقدر گربه صفته. توی یه کوچه ی تنگ، شب تاریک، تنهای تنها، داری میری ... نامرد خودشو زیر چادر زنها قایم کرده و از کنارت رد می شه ... می ره پشت دیوار مثل یه کفتار کمین می گیره ... توی سایه ها اصلا نمی بینیش ... از کنارش میگذری و دو سه قدم که دور میشی یک دفعه از پشت دیوار میاد بیرو و دشنه سرد و تشنشو از پشت فرو میکنه تو کمرت و تا جایی که توان داره فشار میده تا مطمئن بشه کارت تمومه ... چقدر اینطور مردن دردناکه ...

دیگه کسی واسه این حرفا تره هم خورد نمی کنه. دیگه مردی و مردونگی پشیزی ارزش نداره ... مردونگی زن و مرد نمیشناخت، همونطور که نامردای مرد و زنهای مرد همه جا بودند.

ولی دیگه دوره ی این حرفا گذشته ... چقدر حقیره این دنیا ... چقدر پسته این جهان ...

واین داستان ادامه دارد ......


*همونطور که گفتم کلمه مرد سمبل آدم با وجدان و جوانمرده، و به جنس خاصی تعلق نداره.

*دوستای عزیزم حتما نظرشون رو بگن، بگن که مخالفند، جهان هنوز پر از مردیه و ما ندیدیم یا موافقند و همه مثل ما فقط نامردی دیدند!

من صدای « هو » شنیدم ؟

می خواستم یک پست بلند بالا در مورد افتتاحیه المپیک پکن بنویسم و کل مراسم رو شرح بدم ، اما با توجه به اینکه چند روزی گذشته و به خاطر مشغله نتونستم این کارو بکنم،انجام این مهم رو به وبلاگ های ورزشی محول میکنم و فقط چند خطی در مورد رژه کاروان های ورزشی می نویسم:

_اولین کاروان طبق رسم المپیک کاروان یونان بود که خارج از ترتیب حروف الفبا به عنوان اولین کاروان وارد شد.

_کاروان اسرائیل بدون عکس العملی از طرف تماشاگران وارد شد اما پرچمدار این کاروان، پرچم این کشور جعلی رو به صورتی کاملا غیر طبیعی و نژاد پرستانه و نفرت انگیز می رقصاند.

_ ورود کاروان کم تعداد فلسطین با تشویق تماشاگران همراه شد. کاروان شش نفره فلسطین به غیر از پرچمدار آنها متشکل از دو زن و سه مرد بود که یکی در میان کنار هم حرکت میکردند و دستان یکدیگر رو گرفته و به نشانه پیروزی بالا برده بودند که صحنه ای تحسین برانگیز رو از ملت قهرمان فلسطین به نمایش گذاشتند.دیگر نکته قابل توجه این کاروان لباس مردانشان بود که پارچه ای مانند چفیه های خودمان داشت.

_کاروان قابل ذکر بعدی کاروان عراق بود که باز مورد تشویق تماشاگران قرار گرفت. گرچه این تشویق از سر ترحم می نمود اما به هر حال باعث دلگرمی این ملت می شود.

لازم به ذکر است به غیر از کاروان فلسطین و عراق که به طور خاص تشویق شدند، کاروان هایی مورد تشویق قرار گرفتند که یا تماشاگران بیشتری داشتند یا از ملل محبوب دنیا بودند. مانند کاروانهای هنگ کنگ، چین تایپه، چین ، آمریکا ، روسیه، ایتالیا و ...

_لباس کاروانها نمادی بود از فرهنگ و تمدن آن کشور ها. از لباس قبیله ای آفریقایی ها گرفته تا لباس های گشاد عربها و لباسهای زیبای کشور های اروپایی.

_و اما ایران! کاروان ایران با یک تصمیم سیاسی پرچم رو به هما حسینی داد تا نشان دهنده زن مسلمان ایرانی باشد. اما این خانم حسینی نمی توانست صد متر بدون عینک راه برود! یا اینکه ما هیچ شرکت کننده ی خانم دیگری نداشتیم که چند کیلو وزن کمتر از ایشان داشته باشد! نمی خوام متهم به ظاهر بینی شوم اما با مقایسه دویست و پنج پرچمدار کشورها به این نتیجه رسیدم که پرچم یا به قهرمان بلامنازع و نامی یک کشور داده می شود یا به یکی از ورزشکاران که از لحاظ بدنی و زیبایی نسبت به بقیه برتر باشد. چون اولین تصویری که از یک کاروان دیده می شود همان پرچمدار است که پیش ذهنیتی برای بینندگان ایجاد می کند.

ورود کاروان ایران و اعلام آن از طرف گویندگان ورزشگاه با هیاهویی از طرف تماشاگران همراه شد. من در اولین باری که صدا رو شنیدم شک کردم که صدای تشویق بود یا صدای «هو» کردن! اما برای بار دوم که این صحنه را دیدم تقریبا مطمئن شدم که صدای «هو» شنیدم!

کاروان ایران همیشه برخلاف دیگر کاروان ها خیلی آرام و بی نشاط وارد می شود که این به نوعی توهین به تماشاگران است. اما همان چند لبخند و چند دستی که برای تماشاگران تکان می خورد  بعد از صدای «هو» ی تماشاگران تقلیل رفت و چند ورزشکار عزیز کشورمان را دیدم که سرشان را پایین انداختند تا نتیجه دشمنی با دنیا را نبینند.

در مورد لباس کاروان هم نکته قبل ذکر پیشرفت آن نسبت به لباس سرمه ای تیره دوره قبل بود که به سبز روشن تغییر یافته بود اما ظاهرا طرح آن توسط یکی از دوزندگی های لباس داده شده بود تا توسط یک طراح لباس چون هیچ نشانی از فرهنگ و تمدن ایران در آن نبود.

_و آخرین نکته حضور چهره های سیاسی کشور ها برای استقبال از تیمهای کشورشان بود مانند بوش رئیس جمهور آمریکا، پوتین نخست وزیر روسیه، ایهوت اولمرت نخست وزیر اسرائیل،سارکوزی رئیس جمهور فرانسه، حامد کرزای رئیس جمهور افغانستان و شیوخ حاشیه خلیج فارس و دیگر چهره ها که در این میان جای استقبال کننده ای از ایران هم خالی بود.

+ امروز ورزش از سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... جدا نیست همانگونه که بیشترین ورزشکاران و بیشترین مدالها متعلق به کشورهای بزرگ صنعتی است و متاسفانه ایران در این زمینه هم از بسیاری از کشور های در حال توسعه عقب افتاده و حتی موفق به حفظ داشته های خود نیز نشده است.

به امید موفقیت ورزشکاران ایرانی در مسابقات المپیک و سایر میدانها.

بازی افتتاحیه!!

ساعت ۵:۳۰ صبح:

سوشیانس دانا مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار میشه آخه خیلی به سلامتیش اهمیت میده. نمازش رو می خونه لباس گرمکنش رو می پوشه و  از خونه بیرون میره و می دوه به سمت پارک محل.

ساعت ۶:۰۰ صبح:

سوشیانس داره تو پارک نرمش می کنه که یکی دیگه از پای ثابت های ورزش رو می بینه که به این طرف می دوه... 

سوشیانس:سلام دوست من. صبح بخیر

دوست ورزشکار:سلام آقای سوشیانس . صبح شما هم به خیر 

سوشیانس : دوست من شنیدید که قراره تمام یارانه ها قطع بشه؟

دوست ورزشکار:بله شنیدم . اتفاقا دیروز روزنامه می خوندم . نوشته بود امروز لیگ هشتم شروع میشه!

سوشیانس:لیگ هشتم!؟!

آقای ورزشکار: بله. بازی پرسپولیس با سایپاس، خوب با اجازتون من برم.

سوشیانس: موفق باشید خدا نگهدار..

دوست ورزشکار به دویدن ادامه میده ..

ساعت 6:30 صبح:

سوشیانس هوس نون تازه میکنه میره سر راه نون وایی .. تو صف وایمیسه .. می بینه دو نفر کنار دستش دارن باهم صحبت می کنند:

اولی: امسال حتما پرسپولیس قهرمانه، تیمی که قطبی بسته حرف نداره

دومی: زهی خیال باطل!! مگه ژنرال مرده باشه بزاره این بچه سوسول دوباره تیمشو قهرمان کنه!

سوشیانس می پره وسط و می پرسه :

سوشیانس:ببخشید آقا نون چنده؟

اولی یه نگاه غضبناک می کنه و میگه : والا منم نمیدونم ، دیروز که 50 تومن بود!!!

سوشیانس هیچی نمیگه و منتظر می شه تا نوبتش بشه و ببینه نون امروز چنده.

ساعت 8:00صبح:

سوشیانس صبحانشو خورده و میره که بره سر کار. ولی قبلش باید یه سری به بانک بزنه، توی صف بانکه که میشنوه 2 تا از کارمندا دارن با هم حرف میزنن :

کارمند اول: فهمیدی کنفدراسیون فوتبال آسیا تهدید کرده سهمه ایران از 4 تیم میشه 3 تیم ؟

کارمند دوم: اههه!! بازم؟! دوباره چرا؟ ، اساسنامه ها که درست شد!

کارمند اول: آخه صدا و سیما حاضر نشده از درآمد 600 میلیارد تومنی حق پخش تلوزیونی فوتبال چیزی به باشگاهها بده!

سوشیانس نوبتش میشه و میگه:

سوشیانس: سلام آقا مدارک وامم رو آوردم.

کارمند: آقا فعلا از وام خبری نیست.

سوشیانس:آقا مگه میشه من به این وام نیاز دارم.

کارمند: ببین جان من پارسال بانکها بدون اجازه! اسکناس چاپ کردند و تورم رفت بالا بعدشم چند ماهه سر بهره بانکی دعواس، قیمت مسکنم که رفته بود بالا، اون پدر سوخته های شورای امنیت هم که ما رو ول نمی کنند ، فعلا وام نداریم تا اینا درست بشه.

سوشیانس با توضیح کارمند روشو زیاد میکنه و میگه :

آخه عزیز من این که راهش نیست من خونم داره رو سرم خراب میشه ، تو این اوضاع هم کلی خورده تو سر خونم و کسی ازم نمی خرتش. خواهش میکنم اگر امکان داره وامو به من بدید تا تعمیرش کنم.

کارمند: آقا گفتم که دست ما نیست بفرمایید وقت مردم رو هم نگیرید و بر میگرده به بقل دستیش میگه: راستی دیدی این هادی اصغری هم آخرش رفت سپاهان!

 ساعت 4:00 بعد از ظهر :

 سوشیانس یه روزنامه خریده و سوار اتوبوس میشه تا بره خونه

روزنامه رو باز میکنه و یه مطلب جالب می بینه ... تظاهرات مردم آمریکا برای جلوگیری از جنگ علیه ایران!

به بقل دستیش میگه:

سوشیانس: آقا این مردم جالب رو نیگا کن با اونهمه مشکلات زندگی هنوزم مسایل کشورشون، حتی دنیا، براشون مهمه و در تمام مسائل کشورشون دخالت میکنند.

همسفر: آقا اینا بیکارن بی خودی میریزن تو خیابونا! ... شما نگاه کن ما چقدر از اونا جلوتریم! به جای اینکه بریزیم تو خیابون و الکی سرو صدا کنیم داریم میریم ورزشگاه یه کار فرهنگی! انجام بدیم.

آقای همسفر یه پرچم قرمز دستشه و به 10 نفر پشت سرش اشاره می کنه! 

سوشیانس: ورزشگاه ! مگه چه خبره !؟!

آقای همسفر یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه و میگه: امروز بازی افتتاحیه لیگ هشتمه ها!

سوشیانس: آهان همون بازی پرسپولیس و سایپا!

ساعت 5:30 دقیقه بعد از ظهر:

سوشیانس رفته سوپر مارک سر کوچشون تا خرید کنه:

سوشیانس:آقا اگه میشه این لیستو برام آماده کنید

فروشنده یه  نگاه میکنه و میگه: ببخشید آقای سوشیانس این چنتا قلم جنس خارجی رو نداریم آخه میدونید که ما الآن ....

سوشیانس: بله بله . عیبی نداره، لطفا به جاش یه نیم کیلو تخمه بدید،  یه مقدار هم عجله کنید ؛ آخه الآن بازی افتتاحیه لیگ هشتم بین پرسپولس و سایپا شروع میشه!

فروشنده با تعجب می پرسه: آقای سوشیانس مگه شما هم فوتبال می بینید؟!!!!

 

 

سوشیانس ظهور کرده است !؟!

گویند پیش از آنکه سوشیانس ظهور کند پادشاهی نیک کردار بر تخت نشیند و جهان را برای ظهور او آماده کند ... در زمان او مردم غم نان ندارند و در آسودگی زندگی کنند و گیاهان امان یابند و نخشکند ... 1

دور زمانی مردی بر تخت نشست که مردم را امان بیشتر داد و خلق مردمان را باز تر کرد و زندگیشان را گشاده تر ... مردمان را آنچنان گمان اوفتاد که گویی زمان ظهور سوشیانس رسیده است ... زمانی را با این فکر سپری کردند تا روزی نوبت به انتخاب پادشاهی دیگر شد ... مردم در جام جهان نما ؛که هر چه در آن بینند گویی با چشم خود دیده اند؛ مردی دیدند که ولیعهد بود و می خواست پادشاه سرزمین سوشیانس شود ... او می خندید و از عدالت و  آیین مهر که در اوستا سخنش بود؛ سخن میراند ، مردم در کوی و برزن از یکدیگر می پرسیدند: "آیا خودش است که آمده تا ما را نجات دهد ؟"

سخنان او ویژگی های سوشیانس را به یادشان می آورد:

 "سوشیانس دارای فر کیانی است و از پیکرش!!! مانند خورشید، چنان فروغ بتابد!!! که در دورترین سرزمین بر روی این کره خاکی نمودار باشد، از ظهور او اهریمن نابود شود . مردمان به دورش گرد آیند و او آنها را به ستایش پروردگار امر کند ...."1

مردم او را به پادشاهی برگزیدند و روزگاری چند با خیال اینکه او برای نجات آنها آمده گذراندند ... اما جند زمانی که گذر کرد متوجه شدند که او همو ضحاک بود که فریدون در کوه دماوندش به زنجیر کشیده بود و ضحاک ناقلا با کمک شعبانانی چند خود را آزاد کرده و چون صحنه را از فریدون خالی دیده بود  آمده بو د تا باز بر مردم بتازد.. او باز شروع به تغزیه از مغز انسان کرد اما این بار نه تنها مغز جوان ها بلکه مغز پیر و جوان را میخواست و نه دو مغز در روز بلکه هزاران مغز در روز!! حتی دیگر مغر آنها هم راضیش نمی کرد تا آنجا که زبانشان ؛ چشمشان و .... را می خواست.  ... بار دیگر ضحاکیان بر گردش جمع شدند و نان مردم را آجر کردند!

 این بار نه از کاوه خبری بود نه آبتینی که پسری مانند فریدون داشته باشد...ضحاک این بار می دانست چه باید کرد تا کاوه و فریدونی در کار نباشد؛ او دیگر کار کشته شده بود!! ... کاوه زمان به جای راستی و رادمردی و پتک سخت بر سر آهن کوفتن ؛ دلالی می کرد و سر این و آن را کلاه می گذاشت تا نانی برای زن و بچه فراهم کند و آبتین هم دیگر این بار ازدواج نکرد تا فریدون به دنیا بیاید چون خرج عروسی و کرایه منزل نداشت!

دیگر از سرنوشت آن مردمان کسی چیزی نفهمید... اما هرودوت مورخ شهیر حدس میزند که آن مردمان با ضحاک سوختند و ساختند تا همه نابود شدند و جای آنها را مردمانی دیگر گرفتند تا باز، آنها هم منتظر ظهور سوشیانس باشند!!! ...


1_منبع : کتاب اصل و نصب دین های ایرانیان باستان؛ تالیف دکتر عبدالعظیم رضایی

*این داستان به هیچ دوره ای از زمان تعلق ندارد و تنها زاییده ذهن سوشیانس دانا است.

* وبلاگ سوشیانس دانا تاکیید میکند که هنوز سوشیانس ظهور نکرده است. لطفا سوال نفرمایید!

ما ها آدمیم !!!

ما ها آدمیم!!؛ یعنی عادت کردیم که همه بهمون بگن آدم چون این اسمیه که خدا روی بابا آدم گذاشت و از اونوقه که دیگه همه به این موجود دو پا میگن آدم!!. ما برترین و قدرتمند موجود روی زمینیم و همه زندگی روی کره ی زمین رو تو چنگمون گرفتیم ... خوب حقمونه که این کارو بکنیم چون اشرف مخلوقاتیم ... یه نمونه خیلی دم دست و سادش باغ وحشه
توی باغ وحش از همه جای دنیا حیوونای مختلف رو جمع کردیم ، تو قفسایی که اکثرا ارتفاعش از سطح زمین پایین تره که خوب ببینیمشون و اونام بفهمن که ما از اونا قدرتمند تریم!!، اسیرشون کردیم . بعضیها بهشون سنگ میزنن ، بعضیها آشغال میریزن جلوشون و بعضی ها هم که حیوونا رو دوست دارن میرن از بوفه ی باغ وحش یه خورده تخمه میخرن تا به میمونا بدن و با بچه هاشون بهشون بخندن و بچه ها شون هم یاد بگیرن که اونا حیوونن و ما آدم
ولی بزار یه خوره فکر کنم ... حتما نصف شبا که خوابت نمی برده تلوزیون رو روشن نکردی ، وقتی حداقل 3 تا کانال دارن راز بقا نشون میدن تا اون شیره همون سلطان جنگل رو ببینی که از بچه آهوی شکارش مراقبت می کنه ... یا او سگ رو که وقتی دوستش پاش شکسته بود و نمی تونست شکار کنه از غذای خودش بهش داد ... یا حتی دور و بر خودمون اون کبوتری رو ندیدی که وقتی کبوتر مادر رو گرفتن رو تخماش نشست تا از بین نرن و جوجه هاش به دنیا بیان .. گوسفندی که به بره ی گوسفند ی که ما آدما کشتیم تا بخوریم شیر داد و ازش مراقبت کرد چی ... ندیدی؟
بچه تر که بودم معلم علوم دبستان می گفت: "بچه ها میدونین فرق ما و حیوونا چیه ؟ هر دو دست و پا و.. داریم ولی ما آدما شعور داریم و می تونیم فکر کنیم ولی حیوونا نمیتونن. ماها هم فکر داریم هم دل ولی اونا ندارن". ولی حالا که به حرفش فکر میکنم یه سوال بزرگ برام پیش میاد
الآن ما آدما همدیگرو می بینیم ولی به روی خودمون نمیاریم که همدیگرو دیدیم ... دست هم رو می گیریم ولی هیچ حسی نسبت به هم نداریم ... با هم حرف میزنیم اما همدیگر رو نمی شنویم ... اصلا حرف هم رو نمی فهمیم انگار که با زبان بیگانه با هم حرف میزنیم ... ماها همدیگرو نمی فهمیم ... از هم دوریم و هر روز دور تر می شیم ... خدایا ما بودیم که اشرف مخلوقات بودیم؟!؟