سوشیانس ظهور کرده است !؟!

گویند پیش از آنکه سوشیانس ظهور کند پادشاهی نیک کردار بر تخت نشیند و جهان را برای ظهور او آماده کند ... در زمان او مردم غم نان ندارند و در آسودگی زندگی کنند و گیاهان امان یابند و نخشکند ... 1

دور زمانی مردی بر تخت نشست که مردم را امان بیشتر داد و خلق مردمان را باز تر کرد و زندگیشان را گشاده تر ... مردمان را آنچنان گمان اوفتاد که گویی زمان ظهور سوشیانس رسیده است ... زمانی را با این فکر سپری کردند تا روزی نوبت به انتخاب پادشاهی دیگر شد ... مردم در جام جهان نما ؛که هر چه در آن بینند گویی با چشم خود دیده اند؛ مردی دیدند که ولیعهد بود و می خواست پادشاه سرزمین سوشیانس شود ... او می خندید و از عدالت و  آیین مهر که در اوستا سخنش بود؛ سخن میراند ، مردم در کوی و برزن از یکدیگر می پرسیدند: "آیا خودش است که آمده تا ما را نجات دهد ؟"

سخنان او ویژگی های سوشیانس را به یادشان می آورد:

 "سوشیانس دارای فر کیانی است و از پیکرش!!! مانند خورشید، چنان فروغ بتابد!!! که در دورترین سرزمین بر روی این کره خاکی نمودار باشد، از ظهور او اهریمن نابود شود . مردمان به دورش گرد آیند و او آنها را به ستایش پروردگار امر کند ...."1

مردم او را به پادشاهی برگزیدند و روزگاری چند با خیال اینکه او برای نجات آنها آمده گذراندند ... اما جند زمانی که گذر کرد متوجه شدند که او همو ضحاک بود که فریدون در کوه دماوندش به زنجیر کشیده بود و ضحاک ناقلا با کمک شعبانانی چند خود را آزاد کرده و چون صحنه را از فریدون خالی دیده بود  آمده بو د تا باز بر مردم بتازد.. او باز شروع به تغزیه از مغز انسان کرد اما این بار نه تنها مغز جوان ها بلکه مغز پیر و جوان را میخواست و نه دو مغز در روز بلکه هزاران مغز در روز!! حتی دیگر مغر آنها هم راضیش نمی کرد تا آنجا که زبانشان ؛ چشمشان و .... را می خواست.  ... بار دیگر ضحاکیان بر گردش جمع شدند و نان مردم را آجر کردند!

 این بار نه از کاوه خبری بود نه آبتینی که پسری مانند فریدون داشته باشد...ضحاک این بار می دانست چه باید کرد تا کاوه و فریدونی در کار نباشد؛ او دیگر کار کشته شده بود!! ... کاوه زمان به جای راستی و رادمردی و پتک سخت بر سر آهن کوفتن ؛ دلالی می کرد و سر این و آن را کلاه می گذاشت تا نانی برای زن و بچه فراهم کند و آبتین هم دیگر این بار ازدواج نکرد تا فریدون به دنیا بیاید چون خرج عروسی و کرایه منزل نداشت!

دیگر از سرنوشت آن مردمان کسی چیزی نفهمید... اما هرودوت مورخ شهیر حدس میزند که آن مردمان با ضحاک سوختند و ساختند تا همه نابود شدند و جای آنها را مردمانی دیگر گرفتند تا باز، آنها هم منتظر ظهور سوشیانس باشند!!! ...


1_منبع : کتاب اصل و نصب دین های ایرانیان باستان؛ تالیف دکتر عبدالعظیم رضایی

*این داستان به هیچ دوره ای از زمان تعلق ندارد و تنها زاییده ذهن سوشیانس دانا است.

* وبلاگ سوشیانس دانا تاکیید میکند که هنوز سوشیانس ظهور نکرده است. لطفا سوال نفرمایید!

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ق.ظ http://f10.blogsky.com


سلام دوست عزیزم
میبینم که من جز اولین نفراتی هستم که به وبلاگت سر میزنه (چشمک)
امیدوارم موفق باشید

مرسی ، ایشالا که بازام ببینمت

نیما شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:08 ق.ظ http://mobilebazi.persianblog.ir

سلام
وبلاگ جالب و زیبایی دارید
حاضر به تبادل لینک هستید؟

مرسی ؛ وبلاگ شما هم همینطور
تبادل لینک میکنم ولی ترجیح میدم با موضوع وبلاگ خودم مربوط باشه یا جالب باشه

عسل دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.talkhun.blogfa.com

آی گفتی.این مملکت هنوز از دست ضحاک نجات پیدا نکرده.

[ بدون نام ] دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ق.ظ

امام زمان رو ول کردی چسبیدی به سوشیانس؟
اگه می تونی بیا یه گپی با هم بزنیم ببینم چی تو کلته

مقصود یکیه کعبه و بتخانه بهانس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد