خیلی وقته دست و دلم به نوشتن نمیره، این وبلاگ رو زدم تا از چیزایی که برام مهمه توش بنویسم
ولی چند وقتیه حرف و فکرم نوشتنی نیست!! دوتا مسئله است که روزمرگی های ننوشتنی این روزهام شدن. مسئله ی شخصی خودم که فعلا نمی تونم ازش بنویسم و مهمترین مسئله ای که چند ماهه تموم زندگیه خیلیامون شده!
دوست، آشنا و همون تعداد محدودی که من رو به عنوان نویسنده این وبلاگ می شناسن بارها از نوشتن منعم کردن!!
میشه ننوشت؟
می شه دید و ننوشت؟
می شه ننوشت از چیزهایی که تمام شب و روزهاتو ازت گرفتن و جز افسردگی (نه نا امیدی) چیزی برات نذاشتن؟
میشه ننوشت از امید هایی که پی در پی به نا امیدی تبدیل میشن؟
تا کی میشه بغضو فرو خورد ؟
کاش آخرین خلوتگاهمون رو ازمون نمی گرفتن!!!
.
.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از احساس شرشار است...
پ.ن: به وبلاگ بعضی از دوستان سر می زنم و می بینم خیلی وقته ننوشتن! جان امواتتون یه چیزی بنویسید و ما رو از نگرانی در بیارید!
پ.ن2: شاید آخرش این بلاگو به وبلاگ شعر و جک و اس ام اس و عکس بازیگر و کلا از این چرت شعرا تبدیل کردم!!! نگید نگفتی!
سلااام ... گمت کرده بودم ...!!!
تو هم که حال و روزت بهتر از ما نیست!!
سلاام
جیغ گم گشده باز آید ...
با تبریک بازگشت دوباره
منم باهات موافقم.ما ایرانی ها از مشکلات شخصیمون نمیتونیم حرف بزنیم چون جو جامعه مون مناسب این قضیه نیست.از مشکلات دسته جمعی!مون هم نمیتونیم حرف بزنیم چون جانمون به خطر میفته.بدبختی یکی دو تا نیس که.
ولی نمیدونم چرا همیشه یه سری کلمه توی مغزم هست که چراغ وبلاگمو روشن نگه داره.انگار این چند نفری که باهم می نویسیم و نوشته های همو می خونیم آخرین جزایر باقی مونده توی این اقیانوس کثیفن.
تموم حرفات در بست قبول!
سلام
والا هرچی بگی حق داری
همهی ما الان هم درگیری های شخصی داریم و هم ..... همون هایی که همه می دونن
واقعا آدم دست و دلش نه به نوشتن می ره و نه به هیچ کاری ....
اما جز صبر و تحمل کاری از دستمون بر نمیاد ......
صبر بی عمل = زنبور بی عسل!
همدردیم...!
خوشحالیم از بازگشتتان!
ه زجری می کشد اهو اگر صحرا چنین باشد.به ساحل میزند ماهیاگر دریا چنین باشد.شنیدم شاعری میگفت:بایاران زندگی زیباست.خوشاسرتابه پازشتیاگر زیباچنین باشدچه غمگین است امروزم چه تاریک است دیروزم به اتش میکشم خودرااگر فردا چنین باشد