_آفتاب کم کم داره بالا میاد و هوا خنکی صبح رو داره. بی بی خانم (زن مشتی آقا) میاد ده دوازده تا تخم مرغ از قفس مرغها جمع میکنه و دونه می پاشه جلوی قفس ...
غد غد، برید کنار ببینم. مردم از بس جور شماها رو کشیدم. هی غد غد میکنید می خورید و می خوابید من باید تخم کنم! آخه اگه منم مثل شما بخورم و بخوابم که دیگه کسی بهتون دونه نمیده ، اصلأ همتونو سر میبرن.
_بقیه مرغها بدون توجه به حرفهای اون دارن دونشونو می خورن...
_آفتاب کاملا طلوع کرده و مزرعه شلوغ شده و مرغا، گوسفندا ، گاو و سگ مزرعه هر کدوم یه گوشه ای دارن روی زمین دنبال غذا می گردن. بی بی یه بغچه نون و پنیر میده به مشتی، و مشتی با الاغ راه میافته به سمت دشت ...
ععررر عرر، بی چاره عرعر. تو این مزرعه تنها کسی که زحمت می کشه منم عرعر. همشون دارن دست رنج منو می خورن . همه میشینن بدون زحمت تا من برم سر زمین واسشون گندم و یونجه بیارم، اونام حاضر و آماده برن بخورن. اصلا از فردا نمیرم سر زمین. اگه من میرم اونام باید برن. میدونی، بهشون میگم جان عرعر، برید خودتون سر زمین غذاتونو بخورین. به من چه ربطی داره ...
_مشتی هر از چند گاهی با یه تیکه چوب که دستشه به گردن الاغ می زنه و میرن.
_هوا کم کم داره تاریک میشه، مشتی که از دشت برگشته الاغ و بقیه ی حیوونا رو جمع میکنه توی اصطبل و درو می بنده ...
الاغ: گاو برو اونور تر، می خوام بخوابم . همه اصطبلو گرفتی.
گاو: مااا نمیرم. جای من همینجاس ، اصلا کوچیکتری گفتن بزرگتری گفتن. از جام تکون نمی خورممممماااا...
الاغ: اینتوریه پس بگیره (الاغ بلند میشه و یک لگد محکم نثار گاو میکنه)
_صدای ماما گاو، عرعر الاغ و صدای بع بع گوسفندا از توی اصطبل بلند میشه و دعوا بالا می گیره ... کم کم صدای مرغها و سگ مزرعه هم اضافه می شه ... مشتی چراغ اتاق رو روشن می کنه و چون فکر کرده گرگها حمله کردن به سرعت بیرون میاد و به طرف اصطبل می دوه ...
پ ن 2 : based on a true story
پ ن 3 : چقدر خوبه که حیوونا میتونن با هم کنار بیان، اگر نه چه آشوبی میشدا !!!
با درود و سلام خدمت شما دوست عزیز
سایت بسیار قشنگ،جذاب وپرمحتوایی دارید.من admin هستم و فرومی آموزشی،علمی ، تخصصی و عمومی با نام ایرانیکان(معدن و گنج ایرانی) را برای تمام ایرانیان عزیز راه اندازی کردم. فروم دارای تالارها و انجمن های متنوع و تخصصی در زمینه های مختلف است. خوشحال می شوم از تخصص و مهارت شما به عنوان مدیری لایق و کاردان بهره مند شوم امیدوارم یاری رسان و همکار ما در این مسیر جدید باشید .
درصورت علاقه بازدیدی بفرمایید.
منتظر حضور سبز شما هستم. موفق باشید.
www.iranikan.com
سلام دوست عزیز
می گم چقدر این داستان برام آشنا بود .فکر می کنم یه جای دیگه هم همچین داستانی دیدم
مطمئنی اونا گاو و خر و گوسفند بودن و اونجا هم طویله بوده؟!!!
آهان یادم اومد کجا شاهد این داستان بودم ولی واسه این که به کسی بر نخوره نمی گم.
این قصه ، هر روز و هر روزه
شاد و سلامت باشید دوست من
داستان یه فیلم مستنده ، خیلی ها دیدن ...
:)) آره ها!هیچی بد تر از هم اتاقی بد نیس.تجربه ی شش ترم داره حرف میزنه!شش ترم با یه جادوگر که توی تخت پایینی زندگی میکنه!
کتاب قلعه ی حیوانات رو خوندی؟اگه نخوندی بخون که شدیدا فضاهای آشنایی برات تداعی میشه.
به نظر من که بدتر از این نمیشه
من که هم اتاقی نداشتم ولی فکر کنم داشتنش هر چقدرم بد به نداشتنش و تنهایی بیرزه
راستی منم گاهی داستان می نویسم مثل همین الان
که با یه داستان اپیدم
خوب ، خدا رو شکر که نداشتی ... ولی تنهایی بهتره !
که نتیجه ی اخلاقیه داستان من این بود آره؟
این همه من زحمت بکشم داستان بنویسم که شما آخرش بیای بگی کشک؟
حالا که اینطوره اگه یه باره دیگه!
فقط یه بار دیگه!
تو بلاگم ببینمت به خدا.
.
.
.
.
.
.
.
.
به خدا لینکت می کنم! {چشمک}{خنده}
هر کی نکنه
منکه خدا روشکر تاحالا با کسی هم اتاق نشدم!
اگرم بشم خیلی دختر خوبی ام!
همه دوستم خواهند داشت!:دی
تازه! مطمئنم به کسی لگد نمی زنم!!
شاد باشی!
بله بر منکرش لعنت ...
خوب کاری می کنی :-o حالا اون خره یه کاری کرد D:
تبریک میگم توی طراحی سوشیانس از لحاظ رنگ و گرافیک خوش سلیقه بودی متن ها هم خوب بود موفق باشی
در رسانه با فیلمهای ژاپنی به جام جهانی می رویم...
آپم....
هدف رضایت ما جلب شماست...
مطمعنی این داستان هیچ ربطی به پی نوشتات نداره؟؟؟
همچین بی ربطم نیست!! "-:
من می خوام یه نظر یه خورده متفاوت تر بدم. من هم اتاقی داشتم ولی هیچوقت نه اتاقمون مثل مزرعه بوده و نه روابط ما مث این جونورایی که تو گفتی امیر جان!
خوب خدا دوست داشته ... ما هم خرسندیم D:
سلام
چطوری امیر آقا
سفرنامه شمالت رو تازه خوندم. میگم اصفهانم بد جایی نیست ها!!!
سلام به همگی برسون.یه کم هوای این بهار دلنشین رو داشته باش. مجبور نباشه بره یه کامپیوتر دیگه واسه خودش دست و پا کنه .ها ها ها
خوش باشید
سلام ... بله چشم :)))))
سلام امیر آقا به به!
اومدم بپرسم گوشی مفتی نمی خوای؟
دستور توقف بزنگاه صادر شد....
با تحلیلی طنز بر سیاستهای رسانه ی ملی آپم...
هدف رضایت ما جلب شماست...
ای بابا تو که هنوزم آپ نکردی
ولی من آپم
سلام
وبلاگ قشنگی داری.
هم اتاقی اینقدر هم بد نیست. به من که بد نگذشته.
راستی می تونم لینکت کنم؟
فعلا یا حق
سلام.مرسی که اومدی. پس من لینکت کردم.
راستی خیلی بدی!!!!!!!!
خوب حالا نمی گفتی که این داستان تکراری بود.
نمی گی دل بچه می شکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وخی کردم .بازم سر بزن
فعلا
یا حق